دلشوره ی مادر...

ساخت وبلاگ
رابطه ی من و آقا عبدالصالح خیلی نزدیک و وابستگی مون زیاد بود... سالی که به خاطر تومور قرار بود عمل کنم، یه تعدادی مهر و تسبیح و تربت که مال کربلا بود رو دادم به آقا صالح. گفتم شما پسر بزرگ منی  مشخص ن دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

رابطه ی من و آقا عبدالصالح خیلی نزدیک و وابستگی مون زیاد بود... سالی که به خاطر تومور قرار بود عمل کنم، یه تعدادی مهر و تسبیح و تربت که مال کربلا بود رو دادم به آقا صالح. گفتم شما پسر بزرگ منی  مشخص ن دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 173 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

احساس میکردم دیگه وقت سر و سامون گرفتنشه. خیلی به آقا عبدالصالح اصرار می کردم که ازدواج کنه!! میگفت : نه... من زن نمی خوام و هنوز وقتش نشده! هر موقعی که مناسب دیدم،میگم بهتون. اما اونقدر بهش میگفتم زن دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

خیلی جاها برای آقا عبدالصالح  رفتم خواستگاری. بعضی ها دخترای خوبی بودن... اما شرایطش رو قبول نمی کردن!! اما و اگر می آوردن.  صالح پیش من خیلی ارج و قرب داشت. فکر میکردم چون پیش من خیلی عزیزه ، من صالح دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

بالاخره بعد از چهار سال قسمت شد و آقا عبدالصالح متاهل شد. الحمدلله با معرفی فامیل، این خانواده پیدا شد و شرایط ش رو قبول کردن.... خانومش راضی بود. اما خانواده ش نه!! اما در هر صورت اون ها هم راضی به ا دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

فکر می‌کنم همسرم تنها یک آرزو در دنیا داشت و برای آن بسیار تلاش می‌کرد. قبل از عقد به من گفت دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه. وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغ دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

آقا عبدالصالح تصیم گرفته بود بره سوریه موقعی بود که زهرا خانوم، همسرش، محمد حسین رو باردار بود. با عبدالصالح توی ماشین نشسته بودم که بهم گفت: مامان اسم بچه رو چی میخواین بذارین؟؟!!می خندید و تکرار می دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 1:10

آقا عبدالصالح تو دوران مدرسه، همیشه توی پایگاه های بسیج فعالیت می کرد مخصوصا مناسبت ها مثل ۲۲ بهمن و دهه ی فجر و.... شب و روز اونجا بود از خونه ی ما تا پایگاه کریم کلا یه مقدار مسافت بود به خاطر اینکه دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 104 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 2:36

همیشه از بچگی با دوستش آقای روح الله زارع با هم بودن  همه فکر میکردن دو قلو ان نمره ها و رشته هاشون یکی بود همیشه میگفتیم شما تقلب می رسونید به هم کنکور هم با هم امتحان دادن 
تو یه دانشگاه و تو یه رشته قبول شدن دانشگاه بابل .... رشته ی کامپیوتر وقتی نتیجه رو گفت 
خندیدم و گفتم شوخی نکن بهم گفت خب الان چی میگین گفتم هیچی چطور تو نخونده قبول شدی 
گفت شما میگین من نخوندم میبینید که قبول شدم. 
 
راوی : مادر شهید 

 

دلشوره ی مادر......
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 164 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 2:36

سال ۸۲ قرار بود ما بریم قم موقعی بود که مرسوم شده بود قاچاقی می رفتن کربلا... چند تا از آقایون فامیل هم میخواستن برن و آقا عبدالصالح قصد داشت همراهشون بره خیلی التماس کرد به من گفت مامان اگه پول بدی م دلشوره ی مادر......ادامه مطلب
ما را در سایت دلشوره ی مادر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abdosaleh64 بازدید : 125 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 2:36